loading...

Symphony of my Life

...And so the adventure begins

بازدید : 314
شنبه 26 ارديبهشت 1399 زمان : 17:23

از توی آینه به خودم نگاه کردم و شمرده شمرده گفتم: «رها صالحی.» ذوق کردم. «وای خیلی آسون تر شده گفتنش. می‌دونستم. می‌دونستم. خیلی بهتر شدم. یه بار دیگه... یک، دو سه... رها صالحی.» دستانم را به یکدیگر کوبیدم و به سرعت خودم را به ماشین مادر رساندم که از پنج دقیقه‌ی پیش منتظر ایستاده بود و دیگر داشت کلافه می‌شد.

ما را سر بودن جهان نیست ما را سرِ یار مهربان است
برچسب ها
نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 3

آمار سایت
  • کل مطالب : 37
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 3
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 333
  • بازدید کننده امروز : 82
  • باردید دیروز : 61
  • بازدید کننده دیروز : 48
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 1
  • بازدید هفته : 633
  • بازدید ماه : 1599
  • بازدید سال : 4605
  • بازدید کلی : 32321
  • کدهای اختصاصی